زندگی رسم ناخوشایندی است رفتنت مثل روز"روشن بود
اینکه باور نکردمش هرگز همه اش از حماقت من بود
عمری اندیشه ی تو رفتن بود یک مسافر کنار این جاده
گرچه عشق از نگاه ساده ی من با تو عمری نفس کشیدن بود
زندگی یک دروغ تکراری"تهمت سیب وگندم وآدم
مثل گرگی که جرمش سنگینش طفل نادیده را دریدن بود
وقت رفتن چقدر تنها بود زن زیبای اینور جاده
فکر دل کندن از نگاه تو مثل آتش به جان خرمن بود
عاشقت بودم ونفهمیدی"نه مقصر تو نیستی وقتی
دل خطا کرد ومن نفهمیدم"با من این سر سپرده دشمن بود
مثل سودابه میشود گاهی پشت پا زد به هر دلی اما
آخر شاهنامه می فهمی که سیاوش چه پاکدامن بود
موضوع مطلب :