دلم کسی را میخواهد،کسی که از جنس خودم باشد…
دلش شیشه ای…گونه هایش بارانی…دستانش کمی سرد…
نگاهش ستاره باران باشد…
دلم یک ساده دل می خواهد…!!!
بیاید با هم برویم…نمیخواهم فرهاد باشد،کوه بتراشد…
نمیخواهم مجنون باشد،سر به بیابان بگذارد…
میخواهم گاهی دردم را درمان باشد…
شاهزاده سوار بر اسب سفید نمیخواهم…!!!
غریب آشنایی میخواهم بیاید با پای پیاده…
قلبش در دستش باشد..چشمانش پر از باران باشد…
کلبه کوچک را دوست داردختر نمیدانست چه راهی را انتخاب کند…
پدرش اخرین حرفش را زده بود…..
او باید بین ثروت پدر و عشق بی پول خود ، یکی را انتخاب می کرد.
او پسر بی پول را انتخاب کرد….
ولی حالا درمانده و خجالت زده راه خانه پدر را درپیش گرفته.
پسر او را بدون ثروت پدر نمی خواست
موضوع مطلب :