"http://www.w3.org/TR/html4/loose.dtd"> مریم امینی - چشمای خیس
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
چشمای خیس
ساعات خوبی در وبم داشته باشید نظر یادتون نره
صفحه نخست               ATOM               عناوین مطالب وبلاگ              نقشه سایت
درباره وبلاگ


از این دنیا بیزارم
آرشیو وبلاگ
صفحات وبلاگ

روزگاری خواهد رسید.... همچنان که در آغوش دیگری خفته ای ، به یاد من ستاره ها را خواهی شمرد تا آرام شوی دلت هوایم را خواهد کرد به یاد خواهی آورد باهم بودن هایمان را به یاد خواهی آورد خنده هایم را به یاد خواهی آورد اشک هایم را به یاد خواهی آورد حرف هایم را مطمئنم در آن لحظه در دلت می گویی: دلتنگت شده ام




موضوع مطلب :

یکشنبه 91 دی 17 :: 12:28 صبح

hoseeinesfahani.mihanblog.com


قطره، دلش دریا می خواست
خیلی وقت بود به خدا گفته بود.
هر بار خدا می گفت : از قطره تا دریا راهی ست طولانی، راهی از رنج و عشق و صبوری. هر قطره را لیاقت دریا نیست.
قطره عبور کرد و گذشت، قطره ایستاد و منجمد شد، قطره روان شد و راه افتاد و به آسمان رفت.
هر بار چیز تازه از رنج و عشق و صبوری آموخت.
تا روزی که خدا گفت : امروز روز توست، روز دریا شدن.
و خدا قطره را به دریا رساند. قطره طعم دریا چشید و طعم دریا شدن را.
روز دیگر قطره به خدا گفت: از دریا بزرگتر، از دریا بزرگتر هم هست؟
خدا گفت: آری هست،
قطره گفت: پس من آن را میخواهم. بزرگترین را، بی نهایت را.
خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت: این بی نهایت است.
آدم عاشق بود و دنبال کلمه ای می گشت که عشقش را توی آن بریزد.
اما هیچ کلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت.
قطره از قلب عاشق عبور کرد. آدم همه عشقش را توی یک قطره ریخت.
وقتی قطره از چشم آدم چکید، خدا گفت: حالا تو بی نهایتی،
چون که تصویر من در اشک عاشق است.




موضوع مطلب :

جمعه 91 دی 15 :: 12:30 صبح

اینجا آسمان ابریست ، آنجا را نمیدانم... اینجا شده پائیز ، آنجا را نمیدانم... اینجا فقط رنگ است ، آنجا را نمیدانم... اینجا دلی تنگ است ، آنجا را نمیدانم. وقتی که بچه بودم هر شب دعا میکردم که خدا یک دوچرخه به من بدهد.. بعد فهمیدم که اینطوری فایده ندارد. پس یک دوچرخه دزدیدم و دعا کردم که خدا مرا ببخش

هی با خود فکر می کنم ، چگونه است که ما ، در این سر دنیا ، عرق می ریزیم و وضع مان این است و آنها ، در آن سر دنیا ، عرق می خورند و وضع شان آن است! ... نمی دانم ، مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن ؟

دکتر شریعتی




موضوع مطلب :

جمعه 91 دی 15 :: 12:25 صبح

موقعی که می خواستمت می ترسیدم نگات کنم، موقعی که نگات

کردم ترسیدم باهات حرف بزنم، موفعی که باهات حرف زدم ترسیدم

نازت کنم، موقعی که نازت کردم ترسیدم عاشقت بشم، حالا که

عاشقت شدم می ترسم از دستت بدم




موضوع مطلب :

جمعه 91 دی 15 :: 12:22 صبح

مردان هم قلب دارن

فقط صدایشان، یواش تر از صدای قلب یک زن است!

مرد ها هم در خلوتشان برای عشقشان گریه میکنند!

شاید ندیده باشی؛ اما همیشه اشک هایشان را در آلبوم دلتنگیشان قاب میکنند!

هر وقت زن بودنت را میبینم؛ سینه ام را به جلو میدهم،صدایم را کلفت تر میکنم تا مبادا...لرزش دست هایم را ببینی !

مرد که باشی ... دوست داری ... از نگاه یک زن مرد باشی ...

نه بخاطر زورِ بازوها

 




موضوع مطلب :

پنج شنبه 91 دی 14 :: 12:0 صبح

       تو همنفسم هستی و نفسهایم عطر تنهایی را میدهد .

      تو همسفرم هستی و جاده زندگی رسم غریبگی را به من یاد میدهد .

      تو مال منی و من مال تو نیستم، باران منی و من کویری بیش نیستم .

           دیدی که در آینه ی چشمان خیسم ، چشمان تو حتی یک ذره هم خیس نشد !

     من پر از درد بودم و خسته ، اما دل تو حتی یک ذره هم دلگیر نشد !

 هستی و انگار نیستی ، گاهی حتی فراموشم میکنی و از من میپرسی که تو کیستی؟

     تو با منی و من تنها نشسته ام  ، تو در قلبمی و من اینک یک دلشکسته ام ! 

      نیستی و من تنها مانده ام ، آنقدر دلم گرفته که اینجا با غمها جا مانده ام  ...

 




موضوع مطلب :

پنج شنبه 91 دی 14 :: 12:0 صبح

فاصله بین من و تو  شده اندازه زمین و اسمون ،گوش ندادی حرفامو گفتی بهم عشق ما خیلی وقته که شده تموم

من خواستم بکنم از تو دلو،با همون چشای خیسم گفتم بهت باشه برو

ولی هر جا میری اینو از یادت نره،یکی تو روز و شباش فقط اسم تورو میبره

یادته روزای اول تو میگفتی دوسم داری بی حد بی اندازه ،پس چی شد الان منو پس زدی پیدا کردی یه عشق تازه

دل من گرفته از دست تو ای عاشق بی احساس ،با کارات نذاشتی واسه من بال پرواز

..............................................................................

کاش میدانستم دل بستنم به تو اینهمه دردسر خواهد داشت

آنوقت حتی به تو نگاه هم نمیکردم چه برسد به این که عاشقت بشوم

من که گفته بودم اگر میخواهی روزی مرا فراموش کنی مرا وابسته خود نکن

گفتی تا اخرین روز زندگیت با من میمانی

تو که هنوز زنده ای ولی چرا با من نیستی؟؟

شاید هم ان کسی که من میشناختم مرده تو یک ادم جدید هستی با قلب سنگی

کاش حال و روزم را میفهمیدی ،لعنتی فراموش کردنت هم عذاب آور است

دیگر قلبم فقط میتپد دیگر عاشق نمیشود دیگر احساس ندارد مرده اند،همان روز که

گفتی مرا دیگر نمیخواهی ،زمین و اسمان دور سرم میچرخید فقط زیر لب میگفتم

این حق من نیست،این حق من نیست ،بیمعرفت 


.




موضوع مطلب :

پنج شنبه 91 دی 14 :: 12:0 صبح
1   2   >   
پیوندها
لوگو
از این دنیا بیزارم
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 9
  • بازدید دیروز: 4
  • کل بازدیدها: 75894